بیطرف

در قرن هیجدهم دو اندیشمند می‌زیستند که به فاصله یازده سال از یکدیگر به دنیا آمدند و به فاصله چهارده سال از دنیا رفتند . اما در یک دوره تقریبا چهل ساله که دوست یکدیگر بودند در کنار هم زیستند و تفکر عصر مدرن را در زمینه علوم اقتصادی، فلسفی و سیاسی پایه نهادند.

به گزارش ایراسین، آدام اسمیت و دیوید هیوم را به جرات می‌توان پایه‌گذاران تفکر مدرن نام نهاد. سرگذشت این دو دوست که یکی از سوی جامعه مذهبی و سیاسی طرد شده بود، دیوید هیوم، و دیگری که جذب جامعه سیاسی و اقتصادی آن زمان شده بود، آدام اسمیت، ‌را می‌توان در کتابی که با نام

“Infidel and Professor“ (کافر و استاد- دوستی که تفکر مدرن را شکل داد) نوشته دنیس راسموسن خواند. خوش‌بختانه این کتاب به فارسی هم ترجمه شده است. می‌گویند زمانی که دیوید هیوم در بستر مرگ افتاده بود همه مذهبیون منتظر شنیدن خبر مرگش بودند تا از شرُ او راحت شوند، اما نمی‌دانستند که او به همراه رفیق شفیقش پایه‌گذار تفکری خواهد شد که بنیان جوامع سیاسی مدرن را خواهد ریخت. مهم‌ترین کتاب آدام اسمیت، ثروت ملل، در بیان نگاه مدرن به اقتصاد است.

در آن زمان نگاه حاکم بر اقتصاد بریتانیا و در کل جهان نگاه مرکانتلیستی بود، نگاهی که می‌توان پایه آن را سوداگری نامید. بر اساس این نگاه قدرت اقتصاد هر کشور با میزان ذخایر طلا و نقره‌ای است که می‌تواند جمع کند. به عبارت دیگر بیشتر صادر کن و کمتر وارد کن، و رفاه هر ملت در زیان ملت دیگری است. اما آدام اسمیت این‌گونه نگاه نمی‌کرد. او بازی تجارت را جمع صفر نمی‌دید و این‌گونه نمی‌دید که سود بریتانیا حتما در زیان مثلا فرانسه است. بلکه تجارت را یک امر دوستانه می‌دید که هر دو طرف می‌توانند نفع ببرند. دیوید هیوم هم همین‌طور. او در کتاب «گفتمان سیاسی» خود هم‌چنین نظری را ارایه می‌دهد و این نوع نگاه‌ها را کوته‌بینانه و مریض می‌خواند و می‌نویسد که یک رعیت بریتانیایی باید برای رفاه آلمان، اسپانیا، ‌ایتالیا و حتی فرانسه دعا کند؛ چرا؟ زیرا رفاه آنها باعث رونق تولید کشور بریتانیا می‌شود. در واقع از اینجا نگاه سوداگرانه‌ای که غلبه بر سیاست‌های اقتصادی و سیاسی بریتانیا داشت کم‌کم رخت برمی‌بندند و جای خود را به استعمار جدید می‌دهد. با نگاهی به تاریخ استعماری عملا تفاوت این دو دیدگاه را در مستعمره‌ها می‌توان دید. دارون عجم اوغلو و جیمز رابینسون در کتاب معروف «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند» در فصلی از کتاب به بررسی این دو نگاه می‌پردازند. آنها با مقایسه استعمار امریکای شمالی توسط بریتانیا و استعمار امریکای جنوبی توسط اسپانیا، می‌نویسند که در امریکای جنوبی نگاه مرکانتلیستی یا سوداگرانه اسپانیا باعث فقر مردم آنجا شد و هنوز که هنوز است آن کشورها دارند تقاص استثمار اسپانیا را پس می‌دهند زیرا اسپانیا فقط درصدد چاپیدن آن کشورها بود در حالی که بریتانیا به‌دنبال آن بود که مردم امریکای شمالی بتوانند کالاهای بریتانیایی را بخرند و کالاهای خود را بفروشند؛ ‌بنابراین باید آنها را مرفه می‌کردند و آنجا را آباد؛ در اصل به معنای واقعی آنجا را مستعمره کرده بودند.

این نگاه عملا تا قرن حاضر پابرجا مانده است، اما نه در کشور ما!   در ایران هنوز متاسفانه نگاهی که به سوداگری معروف است بر اقتصاد ایران غلبه دارد. این نگاه را ما در هر زمان که کشور به بحران اقتصادی در یکی از بخش‌های خود دچار می‌شود مشاهده می‌کنیم و می‌خوانیم و می‌شنویم که سوداگران در بازار یکه‌تازی می‌کنند و همواره انگشت اتهام به سمت سوداگران گرفته می‌شود بدون آنکه بگویند سوداگران چه کسانی هستند و گناه‌شان چیست و در کجای نظام اقتصادی یا سیاست‌گذاری ایستاده‌اند؟ اما آیا واقعا گناه از سوداگران است یا از سیاست‌گذاران؟ برای تبیین این موضوع بهتر است قبل از هر چیز به آمارهای پولی کشور نگاهی بیندازیم. از آنجا که منبع تمامی فعالیت‌های سوداگران نقدینگی است آخرین آمار بانک مرکزی در خصوص نقدینگی را بیان می‌کنیم. این آمار مربوط به پایان سال ۱۳۹۷ است و براساس این آمار نقدینگی کل کشور درپایان سال ۱۳۹۷ معادل یک‌هزار و ۸۸۳ هزار میلیارد تومان بود. به گفته تمامی اقتصاددانان، نقدینگی اگر درست هدایت نشود تبدیل به گلوله مذابی می‌شود که اگر وارد هر بخش اقتصادی شود آن بخش را می‌سوزاند. براساس این آمار ۲۸۵ هزار میلیارد تومان از این نقدینگی به صورت اسکناس یا سپرده‌های دیداری است. یعنی آنکه صاحبان آن هر زمان اراده بکنند می‌توانند آن را تبدیل به کالا یا هر چیز دیگر مثل ارز یا سکه طلا کنند.

علی‌القاعده صاحبان این نقدینگی بدنبال سود بیشتر هستند و می‌خواهند قدرت خرید خود را با توجه به نرخ تورم بالا حفظ کنند. شما در نظر بگیرید نرخ تورم در پایان خردادماه امسال ۳۷ درصد بود یعنی ارزش هر ۱۰ هزار تومان در پایان این ماه معادل ۶۳۰۰ تومان پارسال شده است. بنابر این صاحب نقدینگی نه تنها می‌خواهد قدرت ارزش پول خود را حفظ کند بلکه بدنبال آن است که این قدرت را هم برای ماه‌های آینده نگه دارد، بنابراین آن را در جایی به کار می‌اندازد که بتواند این قدرت را برایش بیاورد؛ اگر این محل ارز باشد آن را به سمت ارز هدایت می‌کند و اگر مسکن باشد به سمت مسکن و اگر تولید باشد به سمت تولید.  

بنابراین سوداگری یک رفتار است، رفتاری که تماما به نفع خود کار می‌کند و نه شخص دیگر و در داخل کشور سیاست‌گذار است که بخش عمده‌ای از آن را هدایت می‌کند. وقتی قیمت دلار طی یکسال بیش از ۲ برابر می‌شود و قیمت مسکن حدود دو برابر نمی‌توان از سوداگر انتظار داشت که نقدینگی را به این سمت هدایت نکند، چون ذات سوداگری از ازل چنین بوده است. در اینجا آنچه مهم جلوه می‌کند سیاست‌گذاری اقتصادی کشور است. در اصل این سیاست‌گذار است که با سیاست‌گذاری خود نقدینگی را هدایت می‌کند. سیاست‌گذار جاده را می‌کشد و نقدینگی در آن روان می‌شود. بنابراین قبل از هر چیز و قبل از هر اقدام اگر به‌دنبال آن باشیم که نگاه سوداگرانه در کشور حذف شود باید ریل سیاست‌گذاری در تولید نقدینگی را تغییر دهیم. ما در ایران کافر و استاد نداریم اما می‌توانیم از آنها درس مناسب را بیاموزیم و تفکر مدرن خودمان را پایه‌گذاری کنیم.

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
8 + 2 =